پرنسس کوچولوپرنسس کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

دخترم زندگیمه

10مهر93 عشق مامان و بابایی

داستان گرگان رفتنمون

1393/9/17 2:03
نویسنده : آزاد
231 بازدید
اشتراک گذاری

اول اینو بگم که چطور تصمیم گرفتیم برا زایمان بریم شهر من 

از اونجایی ک منو بابایی خیلی میترسیدیم ک خدایی نکرده اتفاقی بیفته تموم نه ماه من نتونستم برم گرگان فکر اینکه برا زایمان  هم برم اصلا نبودم همه برنامه ریزیمون که عزیز جون کی بیاد و کی بیاد کرده بودیم نمیدونم یه شب یه دفعه ای رفتم تو این فکر که برم گرگان زایمان کنم خلاصه همون شب به بابایی مطرح کردم و قرار شد بیشتر فکر کنیم خلاصه چند روزی گذشت و بابا جون برانماز ظهر رفت مسجدهمونجا از حاج اقا ک خیلیم بهش اعتقاد داره خواست استخاره کنه برا رفتنمون

 

اینطوری شد که بعد اینکه استخاره خیلی  خوب اومد فوری رفت پیشه یه دکتر سنو برام نوشت وبعدظهر رفتیم سنوگرافی  سنو هم ک گفت همه  چی خانومی خوبه 36هفته و باوزن ۲ کیلو 650 وهمه چی نرمال مام باخیال راحت اومدیم خونه خییییلی سریع من وسایلمونو جمع کردم بابایییم رفت کارای بیرون انجام دادو حرکت کردیم اما خیلی با احتیاط و اروم  بعد اذون حرکت کردیم فرداغروبشم رسیدیم خیلی استرس داشتم اما خدارو هزار مرتبه شکرکه به خیر وخوشی گذشت یه نذرهم کرد بودیم که محض رسیدن انجام دادیم  این شد ک گرگانی شدی دختر نازم

پسندها (1)

نظرات (0)