دردو دل ومثبت شده بی بی چکم
سلامی به وسعت چشمانت و به غربت دل من که به قریبی چشمانت بسته است......اگر بگشایی بال افروزم و چون ببندی سکوتی محض.
همیشه منتظر همچین روزی بودم که تو بیایو منم این وبلاگو درست کنم تا از تو بگم .
اره اون روز رسید روز11 بهمن بود یه علائمی از وجودت تو خودم احساس میکردم ساعت 2 شب تصمیم گرفتم بلند شدم راه افتادم بی بی چک بر داشتموم رفتم ......
وقتی گذاشتم یه خط سرمو ک برگردوندم حس کردم یه خط خیلی کمرنگ افتاده فک کردم چشام داره اشتباه میبینی چند باری چشامو باز کردمو بستم وای خدا هر لحظه پر رنگ تر میشد باورم نمیشد خدایا بزرگیتو شکر دارم خواب میبینم من دارم نی نی دار میشم.........
دویدم بیرون بابایی هم جلو لپ تاپ بود داد زدم دو تا خطه اونم انگار نه انگار دوباره داد زدم میگم دوتا خطه نگاه نمیکرد فک میکرد دارم سروکارش میزارم........تا بلاخره یه نگاهی انداخت و خندید گفت چیهههههههه خودت اون خطه رو رنگ کردی درستههههههه
اخه باورش نمیشد دید خدایا دارم درست میگم .